جدول جو
جدول جو

معنی کال سنگ - جستجوی لغت در جدول جو

کال سنگ(قُ عَ)
دهی است از دهستان پایین جام بخش رشخوار تربت جام شهرستان مشهد که در 42هزارگزی جنوب خاوری تربت جام واقع است. جلگه و گرمسیر است و 25 تن سکنه دارد. محصول آن عبارت از غلات، پنبه، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. آبش از قنات تأمین میشود و راههای مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
کال سنگ
سنگ، سفت و محکم، فلاخن قلاب سنگ، سفت ومحکم، سرفه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فلا سنگ
تصویر فلا سنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فرهنگ فارسی عمید
جسم سیاه و براق شبیه زغال چوب و کربن داری که از بقایای درختانی که قرن های متمادی در اعماق زمین مانده اند تشکیل گردیده و به عنوان سوخت در کارخانه ها به کار می رود، زغال معدنی، حجر موسی
فرهنگ فارسی عمید
(خُ فُ)
آنکه تفتیش از گنج می کند. (ناظم الاطباء). سنجنده و اندازه گیرندۀ کالا و متاع:
به هشیاری طالع مال سنج
بجز ماریه کس نشد مار گنج.
نظامی.
و رجوع به سنج شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گیاهی است که در ایام بهار از میان زراعت گندم و جو روید و غوزه دار و کنگره دار مانند غوزۀ لاله و در درون آن چند دانۀ گندم نارسیده و خوردن آن مستی آورد. اگر بیشتر خورند مردم رابیشعور کند و دیوانه سازد. (برهان). و بخاطر میرسد که به کاف تازی باشد و معنی ترکیبی بنگ خام یعنی بنگ صرف. (رشیدی، از حاشیۀ برهان چ معین) :
تا بنگ و گال بنگ به دیوانگی کشند
دیوانه باد خصم تو از بنگ و گال بنگ.
سوزنی.
گر بی هنر ز خست طبع لئیم خویش
آیدبه پیش مهر گیا برگ گالبنگ
آری عجیب نیست چنین ها از آن کسی
کس ساخته است مغز خر و گال بنگ و دنگ.
درویش علی (از جهانگیری).
رجوع به اراقوا و اراقو شود
لغت نامه دهخدا
(ذُ لِ سَ)
ذغال معدنی. حجر موسی. حجارۀ قبر موسی. احجارالسود. (الجماهر بیرونی). و آن چوبهای متحجر تحت الارضی است. رجوع به احجارالسود شود. و جمیع اهل الصین و الخطا انّما فحمهم تراب عندهم منعقد کالطفل عندنا و لونه لون الطفل تأتی الفیله بالأحمال فیقطعونه قطعا علی قدر قطع الفحم عندنا و یشعلون النار فیه فیقد کالفحم و هو اشد حراره من الفحم و اذا صار رماداً عجنوه بالماء و یبسوه و طبخوا به ثانیه و لایزالون یفعلون به کذلک الی ان یتلاشی. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه واقعدر 7هزارگزی شمال باختری رشخوار دامنه و گرمسیر است و 40 تن سکنه دارد محصول آن عبارت است از غلات، پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است. و راههای آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ گَ مَ حَلْ لِ)
دهی از دهستان شهاباد بخش حومه شهرستان بیرجند نه هزارگزی جنوب باختری بیرجند. کوهستانی، معتدل. سکنه 40 تن. رودخانه و چشمه دارد. محصول آن انواع میوه و ابریشم و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. مزرعۀ گل خاره جزء این دهستان است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ گَ)
طرق، فال سنگک زدن کاهن. (از منتهی الارب). گروهی از کاهنان از روی سنگریزه ها و حبوب و دانه ها چون گندم و هسته غیبگویی می کنند. (از مقدمۀ ابن خلدون ترجمه محمد پروین گنابادی ج 1 ص 198). و آنان را اهل طرق خوانند، چه طرق بمعنی فال گرفتن کاهن به سنگ ریزه و آمیختن پنبه به پشم است. و در فارسی فال نخود معروف است. (حاشیۀ مأخذ فوق). رجوع به طرق و فال نخود شود
لغت نامه دهخدا
(زُ سَ)
زغالی که نتیجۀ تفحیم انساج و اعضای گیاهان بسیار قدیم در قشر طبقات زمین است. این زغال چون تحت فشار طبقات ارضی قرار گرفته سختی زیادتری نسبت به انواع دیگر زغالها یافته و خود دارای اقسام متعدد است. زغال سنگ در ایجاد حرارت منازل و تولید انرژی و سوخت کارخانه ها اهمیت بسیار دارد حجر قبر موسی. (فرهنگ فارسی معین). زغال سنگ را شبرنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به جغرافیای اقتصادی مسعود کیهان ص 39، 40، 227، 237 شود
لغت نامه دهخدا
(لِ تَ)
خشک سالی. قحطسالی. جدب. تنگسال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
معیار. (مهذب الاسماء) ، آنچه برای تساوی دو کفه در ترازو نهند. (فرهنگ رشیدی). پارسنگ:
لیک در میزان حلمت کم بود ازپای سنگ.
کاتبی (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به پاسنگ و پارسنگ شود
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ سَ)
نام قلعه ای است از قلاع بلوک ناصری مشهد مقدس. از بلوکات جدید این بلد که به اهتمام نواب حسام السلطنه سلطان مراد میرزا آباد شده است. (مرآت البلدان ج 4 ص 304)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان دشمنزیاری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان که در 10 هزارگزی شمال باختری قلعۀ کلات مرکز دهستان و 48 هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آرو واقع است. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 50 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و پشم و لبنیات و شغل مردمش زراعت و حشم داری صنایع دستی مردم قالی و قالیچه و جوال و پارچۀ چادربافی و راهش مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ دشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، ورمالیدن، چنانکه آستین یا دامن و غیره را. برزدن.
- بالا زدن آب، ارتفاع گرفتن آب. برآمدن آب چنانکه در رودخانه و چاه و غیر آن. مدّ آب. بالا آمدن آب.
، فوران کردن و جستن آب و امثال آن: فواره بالا زد، ببالا جهید. نفت بالا زد،ببالا برشد.
- بالا زدن پرده، پرده را بکنار زدن. برچیدن پرده. برداشتن دامن پرده.
- ، بکنایه رازی را افشا کردن. سخن و یا کار نهانی را بروز دادن. سرپوش از چیزی برداشتن.
- بالا زدن دامن خیمه، بالا گرفتن آن. برچیدن دامن خیمه. فراهم گرفتن دامن خیمه.
- بالا زدن قیمت، ترقی کردن بها. افزایش یافتن بها.
- بالا زدن موی سر، خلاف جهت طبیعی که رسته است قرار دادن. از پیش و یا پس سر بسوی بالا بردن موی. مقابل فروهشتن. مالیدن و بر فراز سر قرار دادن موی از سوی رخساره یا از جوانب.
- بالا زدن نقاب، برافکندن نقاب از چهره. برگرفتن نقاب از رخسار. بربردن نقاب چنانکه رخساره نمایان شود.
، دعوی و مدعا را بیش از پیش کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است جزء دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر که در 5 هزارگزی شمال کلیبر و 5 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر واقع است. ناحیه ایست کوهستانی ودارای آب و هوای معتدل و 58 تن سکنه، آب آنجا از دورشته چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و گردوو توت و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی مردم گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، طبل زن. (ناظم الاطباء). دهل زن: فلان بالابانچی نظامی است. (فرهنگ نظام). و رجوع به بالابان شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان امجز است که در بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع است و100تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
حجر غاغاطیس. رجوع به غاغاطیس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذغال سنگ
تصویر ذغال سنگ
ذغال معدنی، حجر موسی
فرهنگ لغت هوشیار
قنطوریون. تا بنگ و گال بنگ بدیوانگی کشند دیوانه باد خصم تو از بنگ و گال بنگ. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو سنگ
تصویر گاو سنگ
گاو زهره گاو دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار سنج
تصویر کار سنج
آنکه اطراف و جوانب کاری را نیک در نظر گیرد کار آگاه: (ز بسیاری راه و گنجی چنان سخن راند با کار سنجی چنان) (نظامی)، لفافه ای که زرد و زان برای پارچه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال تنگ
تصویر سال تنگ
سال قحط و خشکسالی
فرهنگ لغت هوشیار
جسمی است سیاه و براق شبیه به زغال چوب، از بقایای درختانی می باشد که قرنهای متمادی و قدیم در اعماق زمین مانده اند تشکیل گردیده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای سنگ
تصویر پای سنگ
معیار، پار سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پار سنگ
تصویر پار سنگ
پاره سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال سنج
تصویر مال سنج
سنجنده و انداره گیرنده کالا و متاع
فرهنگ لغت هوشیار
((~. سَ))
جسمی است سیاه و براق با درصد بالایی از کربن خالص که از بقایای درختان و گیاهانی که قرن ها پیش در زیرزمین مانده اند تشکیل می شود
فرهنگ فارسی معین
فلاخن و آن نواری از چرم یا پارچه می باشد که قسمت میانی آن
فرهنگ گویش مازندرانی
فلاخن
فرهنگ گویش مازندرانی
رنگی مایل به زرد که شبیه به رنگ شغال است
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه ای در شمال شرقی بالا جاده ی کردکوی، دهکده ای در بالا
فرهنگ گویش مازندرانی
قلا سنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ کبود
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در اندارکلی شیرگاه قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی